در سر چه شوری دارم؟

من لنگ‌لنگان به دنبال ارائه این درس به شکل و روشی هستم که خود از آموزش دیدن آن محروم بوده‌ام.

فلسفه علمی که ما خواندیم یک فلسفه علم سرد بود.  استادان ما هیچ‌گاه کلاس را با این پرسش آغاز نکردند که حلقه‌ وینی‌ها چه انگیزه‌ای داشتند یا به تعبیر دقیق‌تر، چه مرگشان بود که کار و بار دانشمندی را رها کردند و کتاب مقدس خود، رساله ویتگنشتاین را، می‌خواندند و اشاره نکردند که کارنپ ریاضی‌دان با ویتگنشتاین مراوده خصوصی داشته است.

ما نمی‌دانستیم هوسرل و کارنپ هم‌دانشگاهی و هم‌صحبت بوده اند و هوسرل نیز پویشگر قهاری در علوم دقیقه و ریاضیات بوده است اما راهش را از کارنپ و پوزیتپیست‌های حلقه وین جدا کرده است. ما حتی نمی‌دانستیم کارل پوپر خودش در ارزیابی تلاش‌های فلسفی‌اش، فلسفه علوم طبیعی خود را تابعی از افکار سیاسی و اجتماعی خود می‌داند، نه بالعکس و نمی‌دانستیم شخصا مقاله مشترکی در فیزیک با آینشتاین داشته است. از حلقه برلین نیز که تارسکی عضو آن بوده است، چیزی مخابره نمی‌شد.

چرا؟ برای اینکه هوسرل مربوط به فلسفه قاره‌ای است و پاپر علوم اجتماعی هم از پاپر علوم طبیعی جدا افتاده است و چون تارسکی مربوط به فلسفه تحلیلی و نه فلسفه علم است.  چون اصلا مهم نبود که این حضرات چرا یک مرتبه در سلک فلاسفه درآمده‌اند بلکه مهم این بود که در یک دامنه باریک بدانیم: چه گفته‌اند، همین. بعدها که اوضاع بدتر شد، دانشجویانی بودند که از مرحله والای «چه گفته‌اند» به مرحله «چه بخشی در امتحان می‌آید»، صعود کردند!

اما امروز برای من مهم است که فلسفه گرم علم را بدانم که در آن بیش از پاسخ‌ها، پرسش «چه مرگتان است»، اهمیت دارد. کاری دشواری است، اما می‌خواهم داستان بگویم!

به دنبال ایجاد شجاعت فکری‌ام. فلسفه مشتی گزاره‌های سرهم‌بندی‌شده نیست. فلسفه مواجهه جدی با هر پرسشی است که سهم اندک ما از یک زندگی اندیشمندانه است.

می‌خواهم نه در متن بلکه در بین خطوط این درس نشان بدهم فلسفه از شرم آغاز می‌شود. شرم دیدن رنج‌ها و مسأله‌ها و امید به یافتن درمان‌ها و پاسخ‌ها. فلسفه فرزند چنین احساسی از خویش است.

حامد_صفایی‌پور

مدرس دوره