تکلیف درسی من در یکی از درسهای ترم گذشته این بود که چهار مقاله را بخوانم؛ هر کدام را خلاصه کنم و «ادعای اصلی» نویسنده را، تنها دو جمله(!)، همراه با دلایلی که برای حمایت از آن «ادعای اصلی» در متن آمده بود، پیدا کنم. در گام بعد وظیفه داشتم «قویترین دلیل» یا دلایل را انتخاب نموده و دلیلِ انتخابم را شرح دهم و بالاخره، تحلیل نهایی خود را از مقاله -همراه با همه موارد قبل- در ششصد کلمه ارائه دهم(!).
تسلط بر مهارت نگارش دانشگاهی برای تمام اجزاء این تکلیف، ضروری بود. البته شاید در نگاه نخست بهنظر برسد، سادهترین و کم اهمیتترین بخش این تکلیف، یافتن ادعای اصلی نویسنده است.
در اینباره لازم است بگویم اولا، این «کار ساده» مهمترین سنگبنای انجام این تکلیف است، و اشتباه در آن، به از دست رفتن کل زحماتت میانجامد(!)، ثانیا، برای خلاصهکردن مقالهای سی صفحهای در نصف-صفحه، بدون داشتن معیاری قاطع که بتواند جزئیات و اطلاعات کم ارتباط را جدا کند، تقریبا ناممکن است. خطا نکردن در این فعالیتها بسیار دشوار است.
ممکن است بگویید کار یافتن «ادعای اصلی متن» آنقدرها که من میگویم دشوار نیست، و این به «کندفکری» من بر میگردد. اولین مقالهای که باید این تکلیف را روی آن پیاده میکردم سی صفحه بود؛ دربردارندۀ بیش از پنج ادعای بسیار مهم و ناب که هر کدام بیش از دو بار در طول متن تکرار شده یود. چندین بار متن را خواندم اما نمیتوانستم یک، و فقط یک ادعا را به عنوان ادعای اصلی متن انتخاب کنم. بیش از شش ساعت وقت صرف کرده بودم و هر بار خواندن نیز بر گیجی من میافزود. به طور ناگهانی، یکی از اصول پاراگرافنویسی را به یادآوردم: «در هر بند، (غالبا) جمله اول، «جمله ایده» و حاوی ادعای اصلی نویسنده و جمله آخر، «جمله جمعبندی» است». همچنین به یاد آوردم که در دوره نگارش دانشگاهی آموختم:
«مقالهنویسی هیج قانونی اضافه بر «پاراگرافنویسی» ندارد»؛ دیدم تنها یک ادعا وجود دارد که هم مقدمه و هم در نتیجهگیری مقاله تکرار شده است و نتیجه گرفتم این ادعا، مهمترین حرفی است که نویسنده قصد بیانش را داشته است حتی اگر در عمل، حرفهای دیگری را به شکل قویتری اثبات کرده است. بیشک، تسلط به «نگارش دانشگاهی» به من کمک کرد حرف اصلی نویسنده را دقیقا بیابم و دلایل و شواهد آن را، همراه با تحلیل شخصی خود در ششصد کلمه خلاصه کنم.