هنوز هم مُد زمانه این است که سواد و مدرک، جای اندیشیدن و درک را میگیرد؛ «روانشناس» کسی است که مدرک دکتری روانشناسی دارد و «فیلسوف» کسی که هزاران صفحه از «کتابهای فلسفه» را خوانده است. چنین نیست! ای بسا «دکتر» که در مهد کودک ذهنش یک کودک کنجکاو و بازیگوش و یک لذت کشف، پیدا نمیشود. مدرک جای درک، و سواد جای اندیشیدن را نمیگیرد.
«بدون اندیشیدن هیچ «سوادی» شکل نمیگیرد». ذهن میتواند منبع احتکار «اطلاعات» باشد. «ذهنِ انباری» همان بدنسازی است که بیش از میزان تحرکش مواد نیروزا میخورد. تحرک، اندیشیدن است.
اندیشیدن، واژهای کلّی برای همۀ فعالیتهایی است که ذهن بهصورت ارادی و با نظارت دقیق انجام میدهد. تحلیل با همۀ اقسام آن از مهمترین فعالیتهای ذهن است. بدون تحلیل، به «ذهنِ انباری»، صفت تنبلی، یعنی خوردن و خوابیدن هم اضافه میشود.
فریب آدمهای پُراطلاعات را نخورید؛ وقتی همین آدمها در موقعیتهایی چالشی در ارائه تحلیلی از موقعیت، پیشنهاد راهحلی برای برونرفت از مشکلات، ریشهیابی مسئله و توجه به جنبههای دیگر موضوع، ناتواناند. «فریب» این است که در اثر بزرگنامیِ این افراد، «تعریف سواد» در ذهن شما، به از بَر بودن نام چند نویسنده، سخن گفتن با لحن کتابها، Shift و Alt گرفتن در لابهلای حرفها، از بَر خواندن جملات بزرگان، پرداختن به ساختار زبانی و نوشتاری متنها به جای مضمون آنها، تقلیل مییابد. با همان جدیتی که «تن آدمی شریف است به جان آدمیت»، این بزککاریها، کسی را به اهل اندیشه تبدیل نمیکند. علم، پیچیده به تحلیل و دقتِنظر است. فردِ ناتوان در دریافت سرشت طوفانی علم، انباردارِ اطلاعات است.
چه کنیم؟ قدری کار و بارمان را جدیتر بگیریم و به سطح حرفهایِ آن نزدیک شویم. اصل را بر این بگذاریم که غالبا در پیرامون ما تنها رونوشتی سطحی از دانش وجود دارند. به سوی ریشهها برویم. تنها منبع دانش خود را، نسخههای شفاهی قرار ندهیم. «ما باید علم را به همان روشی که دانشمندان میآموزند، بیاموزیم». غرق شویم. ایدهها و استدلالهای کتابها را بارها حلاجی و برای خود بازسازی کنید. دانش را آنِ خود کنیم. از یادداشت برداری از یادداشتهای خود، از مباحثه طولانی بر روی یک متن ارزشمند، نهراسید. آرام و مستحکم به پیش بروید. راه خود را از «دانشگران نافرهیخته» و پیشهوران علمی جدا کنید! دانشگران نافرهیخته، اخلالگران نظام سوادند. در الگو بودن آنها هر روز شک و شبهه کنید!